ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا


حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا

وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است


پای خواب آلودهٔ دامان منزل کن مرا

رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست


گه به دوش و گاه بر گردن حمایل کن مرا

از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن


گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا

جای من خالی است در وحشت سرای آب و گل


بعد ازین صائب سراغ از گوشهٔ دل کن مرا